سلسله نشستهای پیش رویداد سومین همایش بینالمللی افول آمریکا با موضوع «کشورهای عربی خلیج فارس و تحولات نوین در نظم بین المللی: پیامدها و سیاستها» در تاریخ 5 تیرماه 1402 ساعت 8 صبح در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با حضور سه عضو هیئت علمی گروه روابط بینالملل پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی از جمله دکتر حمیدرضا اکبری، دکتر علی اکبر اسدی و دکتر طیبه محمدیکیا برگزار شد.
خانم دکتر طیبه محمدیکیا به عنوان مدیر نشست ابتدا با ذکر مقدمهای درخصوص برگزاری سومین همایش افول آمریکا، اشاره کرد:
موضوع مطالعه خلیج فارس با توجه به موقعیت ژئوپلتیک این منطقه در نظم جدید بینالملل از اهمیت ویژهای برخوردار است که از چشماندازهای گوناگونی میتوان به این موضوع پرداخت. تمرکز پیش رویداد بر نقشآفرینی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، با توجه به رویکردی است که ما از آنها در فضای اقتصادی، نظامی و همین طور رویکرد فرهنگی میشناسیم که به تازگی در کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس دنبال میشود.
پرسش اینجاست که در نظم جدید جهانی، این دست از بازیگران به عنوان بازیگران منفعل یا بازیگران فعال شناخته خواهند شد و آیا گرایش آنها همچنان به غرب ادامه خواهد داشت یا با توجه به تحولات نوین، شاهد تغییر رویکرد این دسته از بازیگران خواهیم بود. آیا این منطقه به عنوان یک منطقه بسیار استراتژیک در فضای نظم جهانی تجربهای از صلح و امنیت را از سر خواهد گذراند، یا ما تجربههایی مانند تجربه عراق و یمن را در نظم جدید خواهیم دید. پرسشهایی از این دست برای هر کسی که به نسبت میان فضای کشورهای عربی خلیج فارس و نظم جدید جهانی میاندیشد، خطور میکند و در واقع اندیشه کسی که درگیر این چنین موضوعی میشود را به خودش مشغول میکند.
دکتر حمیدرضا اکبری: متحدین آمریکا در منطقه به نوعی افول اتحاد را تجربه میکنند
موضوع تحولات مربوط به نظم و به تبع آن تحولات قدرت است. لذا نظریه «نوواقعگرایی» به صورت عمده به این بحث میپردازد. قلب این نظریه هم دقیقاً بحث قدرت است. اگر با این رویکرد و نظریه نگاه کنیم، میتوانیم به سه موضوع اصلی اشاره کنیم که میتواند بر نوع شکلگیری رفتار سیاست خارجی دولتها تأکید کند. همانطور که «کنت والتز» نیز معتقد است، ساختار نظام بینالملل، رفتار دولتها را محدود میکند. یعنی عامل ساختار باعث میشود که سیاست خارجی دولتها تا حدودی شکل بگیرد و آن تأثیر مستقیمی بر روی سیاست خارجی میگذارد. درواقع در منطقه نیز مشاهده میکنیم که برخی از سیاستهای خارجی که کشورهای منطقه اتخاذ میکنند، متأثر از ساختار نظام بینالملل، تحولات آن است که نسبت به یکدیگر اعمال میکنند.
موضوع دوم، میزان و توانایی اثرگذاری ساختار بر انواع قدرت و بازیگران نظام است. شدت و میزان این تأثیرگذاری برقدرتهای بزرگ به یک شکل است، بر قدرتهای منطقهای و ریز قدرتها نیز به شکلی دیگر است که مسئله مهم و تأثیرگذاری میباشد.
سومین موضوع این است که سیاست خارجی دولتها در خلاء شکل نمیگیرد، بلکه برخی متغیرها مانند مسائلی که در نظامهای منطقهای مطرح است، از جمله بحث منافع ملی، موقعیت جغرافیایی، تاریخی و عوامل ثابت و حتی پویای محیطی از جمله نظام بینالملل، آنها را شکل میدهند. اگر این مقدمه را در نظر بگیریم به سه کلید واژه یا مفهوم اصلی میرسیم که میتواند به ما کمک کند که به این مسئله برسیم سیاستهای خارجی چطور شکل میگیرند:
1ـ نظام منطقهای
مفهوم اول مفهوم نظام منطقهای است که این نظام منطقهای چیست و چگونه عمل میکند. به صورت کلی، سیستم و نظام بینالمللی نوعی کنش متقابل میان بازیگران به خصوص دولتها است که آنها بتوانند منافعشان را پیگیری کنند که هر کدام از آنها در یک شرایط آنارشی و به صورت ناخودآگاه وضعیت بهم پیوستهای را شکل میدهند. به عبارتی یکی از ویژگیهای آن این است که ناخودآگاه میباشد، در یک محیط آنارشیک است و به این خاطر که همه به دنبال پیگیری منافعشان هستند، شرایط را بهم پیوسته میکند. به این ترتیب، سیستم یا نظام منطقهای در سطوح مختلف و در هر منطقه ژئوپلیتیکی بر اثر رفتار متقابل کشورها و بازیگران (اعم از اینکه این بازیگران درون منطقهای هستند یا برون منطقهای) به صورت ناخودآگاه شکل میگیرد. لذا در منطقه خاورمیانه نیز همیشه به این نکته اشاره میکنند که در خاورمیانه، حوادث حکومت میکنند و منطق نقشی در آن ندارد. یعنی دقیقاً این «ناخودآگاهها» است که شرایط را ایجاد میکند. به طور مثال، در زمانی که کمتر پیش بینی میشود که روابط ایران و عربستان عادی شود، دقیقاً در همین شرایط، روابط به سمت عادی شدن میرود یا مناطقی که احتمال جنگ در آنجا خیلی کمتر است، درست در همان منطقه جنگ شکل میگیرد.
2ـ موازنه قدرت
این مفهوم، یک مفهوم موسعی است که در برخی موارد بهتنهایی یک نظام بینالمللی میشود و در مواقع دیگر به یک سیاست و رفتار خاص یک دولت در سطح یک منطقه تبدیل میشود. به عنوان مثال، موازنه ایران و عربستان یا موازنه ایران و امارات که در منطقه شکل گرفت، یا حتی موازنهای که بحرین در شورای همکاری شکل میدهد. این موازنه قوا در برخی مواقع میتواند یک نظام جهانی باشد و در برخی مواقع دیگر میتواند یک سیاست محلی باشد. به هرحال طبیعی است که رفتار سیاست خارجی دولتها، ناشی از محاسباتی است که آنها برای تأمین امنیت و منافع خودشان انجام میدهند و در این راستا، موازنه قوا نقش تعیین کنندهای دارد. دولتها نیز به دو صورت سعی در تغییر یا بازتعدیل موازنه قوا به سود خودشان دارند. در واقع دولتها سعی میکنند با توسل به اقداماتی مانند تأکید بر پیشرفتهای علمی، فناوری داخلی (بومی) و به صورت کلی توانایی داخلی خودشان، موازنه را ایجاد کنند.
درحال حاضر ملاحظه میکنیم که بیشترین توجه و تأکید جمهوری اسلامی ایران برای ایجاد موازنه، تأکید بر توانایی داخلی خودش است. اما صورت دیگری هم وجود دارد که در آن برخی کشورها، برای ایجاد موازنه، بیشتر به تواناییهای خارجی به صورت اتحاد و ائتلاف توجه دارند. یعنی دقیقاً در شرایطی که کشور ایران به سمت توانمند کردن خودش از لحاظ داخلی حرکت میکرد، ائتلافهای بیشتری در منطقه شکل گرفته بود. مثلاً، عربستان، امارات و دیگر کشورهای منطقه، مشغول کارهای ائتلافی و اتحادی بیشتری بودند.
3ـ خلاء قدرت
این بحث خلاء قدرت، پیوند بسیار مؤثر و محکمی با مبحث موازنه قوا و نتایج آن در یک نظام منطقهای دارد. طبیعتاً خلاء قدرت در یک سیستم یا نظام منطقهای و بینالمللی به وضعیتی اشاره میکند که در آن میبایست شاهد عقب نشینی، شکست یا خروج قدرتها باشیم که با محاسبه هزینه و فایده این کار را میکنند و یا اینکه شاهد بیتوجهی و بیمیلی قدرتها برای مداخله در امور منطقه باشیم. طبیعتاً وقتی چنین مسائلی پیش میآید توازن قدرت بهم میریزد و احتمالاً یک بینظمی ایجاد میشود. برای جلوگیری از این بینظمی و آشوب، بازیگران و قدرتهای برتر (منطقهای و فرا منطقهای) سعی میکنند این خلاء قدرت را پر کنند تا بتوانند منافع دراز مدت خودشان را تأمین کنند. به عنوان مثال در دهه 70 خروج انگلیس از منطقه را داشتیم که کشور آمریکا با جایگزینی که داشت، این خلأ را پر کرد تا بتواند ثبات منطقهای را ایجاد کرده و از خلاء قدرت جلوگیری کند. در حقیقت نوع سیستمهای موازنهای که شکل گرفت، براساس نوع خلاء قدرتی بود که در منطقه پیش میآمد. از سال 2011 در منطقه، دولت اوباما سیاست چرخش به شرق را مطرح کرد و ترامپ نیز همان مسیر را کژدار و مریض پیش گرفت. در سال 2019 نیز بحث خروج نیروهای آمریکایی از عراق، سوریه و افغانستان به صورت جدی مطرح شد و عملی گردید. در واقع وقتی که طرحهای خروج آمریکا از منطقه برجسته میشد، همزمان مشاهده میکردیم که برخی طرحهای جایگزین آن، در حال مطرح شدن است. طرح چهار ماده روسیه برای نظم منطقهای، طرح چین یا ترکیه و درنهایت طرح هرمز که ایران پیشنهاد کرد، از جمله طرحهایی بودند که به عنوان طرح جایگزین مطرح شدند. لذا ملاحظه میشود زمانی که «خروج» رخ میدهد ابتدا طرحهای جایگزین خودشان را مطرح میکنند و سپس قدرتهایی هم که میتوانند جایگزین شوند، به تبع آن خودشان را نشان میدهند. قدرتهایی که خودشان را در موضوع خروج آمریکا و خلاء قدرت از منطقه نشان دادند، کشورهای چین و روسیه بودند. حتی میبینیم که انگلیس با برگزیتی (خروج انگلیس از اتحادیه اروپا) که انجام شد، تلاش کرد که ورود مجددی به منطقه داشته باشد. اروپا نیز سعی کرد به نوعی جایگزین آمریکا شود، اما موفق نشد. از طرفی در منطقه خاورمیانه، کشورهای ایران و ترکیه سعی داشتند که ترتیبات بومیتر و داخلیتری را در منطقه شکل بدهند. حتی کشور هند نیز سعی کرد وارد این مناسبات شود.
افول اتحاد متحدین آمریکا در منطقه
اولین اثری که اجرای سیاستهای آمریکا مستقیماً بر متحدینش در منطقه (براساس سه مفهومی که مطرح شد) داشت، این بود که متحدین آمریکا به نوعی افول اتحاد را تجربه کردند، مثلاً در حملهای که انصارالله به آرامکو داشت، آمریکا پشتیبانی خاصی از متحدانش انجام نداد و حتی برای امنیت انرژی در منطقه نیز صحبتهایی انجام شد که خیلی مورد پسند متحدین بینالمللی و متحدین منطقهای آن نبود. لذا به همان میزانی که آمریکا از لحاظ نظری یا ایدئولوژیک برای ایران و متحدین ایران در جبهه مقاومت در حال افول بود، در عمل برای عربستان، امارات، شورای همکاری خلیج فارس، حتی افغانستان و عراق نیز افول کرده است. بنابراین سیاستهایی در منطقه شکل گرفت که دقیقاً تحت تأثیر همین رویکردها بودند. طبق بحث اولی که مطرح شد (ساختار نظام بینالملل تأثیر مستقیمی بر رفتار سیاست خارجی دولتها میگذارد) آمریکا بهعنوان یک قدرت منطقهای، زمانی که در منطقه سیاستهایش را تغییر میدهد، این تغییر سیاست باعث میشود که رفتار سیاست خارجی دولتها به چه سمتی حرکت کند. در واقع، بعضی عوامل نیز در این مرحله شتاب دهنده بودند، مثلاً بحث بیماری کرونا که پیش آمد یا حتی موضوع جنگ اوکراین، دقیقاً محرک اساسی بود که به این تغییر سیاستها شتاب داد.
تغییر رفتار بازیگران منطقه در دوران گذار به نظم جدید
وقتی که کشورهای منطقه (به خصوص کشورهای عربی خلیج فارس) احساس کردند که دیگر امنیت آنها با نظم فعلی در حال افول تأمین نمیشود، اقدامات متعددی را انجام دادند:
1ـ تنوع بخشی به سیاست خارجی
در ابتدا سعی کردند که تنوعی در سیاست خارجیشان انجام دهند. به عنوان مثال میزان سفرهایی که در این مدت مقامات اماراتی، عربستانی، کویت و حتی قطری به کشورهای چین، روسیه، هند و کشورهای اروپایی افزایش یافته و میزان روابط آنها در یک دوره پنج ساله با کشورهای غیرغربی نیز به شدت بالا رفته است. این کشورها سعی کردهاند که یک نوع تنوعی بخشی نیز در عرصه سیاست گذاری، سیاستخارجی و همچنین بخشهای امنیتی (خریدها و مانورهای نظامی) و حتی بحثهای بازار انرژی داشته باشند.
2ـ کاهش تنش در منطقه
سیاست دیگری که کشورهای منطقه (به خصوص در دو سال اخیر) شروع کردند، کاهش تنش در منطقه از طریق ادبیاتی خاص با دشمنانشان بود. همانطور که مشاهده کردیم توافق آبراهام شکل گرفت؛ چراکه دشمنی محیط عربی با رژیم اشغالگر اسرائیل، دشمنی عمیقی است. مثلاً کشور امارات زمانی که در معرض خطر قرار گرفت، آمریکا به عنوان یکی از متحدانش برای تأمین امنیت آن کاری نکرد. اما همیشه شاهد این قضیه هستیم که هر زمان اسرائیل در خطر قرار میگیرد، آمریکا مستقیماً از آن حمایت میکند. لذا در توافق ابراهیم، کشور امارات این مسئله را در نظر گرفت و با همین رویکرد پیش رفت که در این زمینه دیگر نمیتوان مستقیماً به آمریکا رجوع کند. هرچند عقیده آنان بر این است که در برخی مواقع میتوان با کاهش دشمنی با امثال اسرائیل، از اتفاقات و وقایعی جلوگیری کرد، ضمن اینکه مجدداً پای آمریکا را به برخی مسائل باز کرد. بحرین نیز این اقدام را دنبال کرد، اما عربستان به خاطر وضعیت داخلی که داشت مقداری متفاوت عمل کرد. مثلاً جامعه عربستان نسبت به جامعه امارات بسیار بومیتر است، میزان خارجیها در امارات بسیار بیشتر میباشد، تنوع فرهنگی بیشتری داشته و جریانهای اسلامگرایی در آن بسیار محدودتر میباشند. لذا خواستههایی که در امارات میتواند شکل بگیرد با خواستههایی که در عربستان وجود دارد، متفاوت است. از این حیث، امارات میتواند به موضوع عادیسازی روابط با اسرائیل ورود پیدا کند، ولی عربستان ملاحظاتی دارد که نمیتواند این کار را کند. در حقیقت، این مسئله نیز مهم است که باعث شده است این عادیسازیها شکل بگیرد.
قدرت انرژیهای فسیلی و متنوع شدن بازار اقتصادی و سیاسی
انرژی فسیلی حداقل تا یک دهه آینده حرف اول را در جهان میزند و علیرغم شعارهایی که داده میشود، هنوز جایگزین قابل اطمینانی پیدا نکرده است، لذا خیلی از افراد پیشبینی میکنند که بازارهای بینالمللی و معادلات بینالمللی در این یک دهه نیز تحت تأثیر همین انرژیها (از جمله نفت و گاز) خواهد بود. همین مسئله باعث میشود که همچنان خلیج فارس بهعنوان یک اولویت برای منبع اصلی تأمینکننده انرژی در سطح جهانی حفظ شود. موضوع جنگ اوکراین نیز در این مسئله تأثیرگذار بود که روسیه تا حدودی در این بازار ضعیفتر شود، یعنی کاهش حضور روسیه، نیاز به جایگزین دارد و در حال حاضر هیچ جایگزین دیگری پیدا نمیشود.
از طرفی درست است که تولیدات آمریکا مخصوصاً در ده سال اخیر در حوزه انرژی افزایش یافته است، اما هم زمان واردات آن نیز بیشتر شده و علیرغم این موارد، منشأ واردات آن متنوعتر شده است. به علاوه اینکه در حال حاضر 20 درصد آن وابسته به عربستان است، ولی آمریکا توانسته است تنوعی را ایجاد کند، ضمن اینکه توجه به بازار خلیج فارس در قدرتهای غیرغربی بالاتر است. مثلاً در آسیای شرقی بسیار به بازار این منطقه توجه کردهاند و چین نیز در رأس آنها قرار دارد. بهطور مثال حجم روابط تجاری چین و عربستان در سال 2021 حدود 87 میلیارد دلار شده بود که 45 میلیارد دلار آن صادرات نفت به چین بود. طبق برآوردی که مؤسسه المستقبل امارات(مؤسسه آیندهپژوهی امارات) داشته است، مطرح میکند که بر اساس دادههای صندوق بینالمللی پول و آژانس آماری خلیج فارس تولید ناخالصی کشورهای خلیج فارس به قیمتهای سال 2020 افزایش 18 درصدی داشته است، یعنی تول ید ناخالص داخلیشان به 68/1 تریلیون دلار رسیده است که رتبه دوازدهم جهان است. جالب اینجاست که تولید ناخالصی داخلی عربستان 833 میلیارد دلار است. بعد از آن که امارات دقیقاً نصف عربستان حدود 410 میلیارد دلار، قطر نصف امارات 179میلیارد دلار، کویت نزدیک به قطر با 135 میلیارد دلار، عمان نصف کویت 83 میلیارد و بحرین نیز نصف عمان با 38 میلیارد دلار قرار دارد. این در شرایطی است که عربستان عضو گروه بیست شده است که بزرگترین اقتصادهای جهانی در آنجا حضور دارند. به عنوان مثال امارات نمایشگاه EXPO 2020 را با حضور 191 کشور برگزار میکند و قطر جام جهانی 2022 را برگزار میکند. این موارد نشان میدهد که کشورهای حوزه خلیجفارس در کنار مباحث سیاستگذاری در حوزههای تنوع اقتصادی و فعالیتهای اقتصادی از فروش صرف نفت و انرژی خام، در حوزههای دیگر هم شروع به فعالیتهای زیادی کردهاند. مثلاً امارات براساس شاخصهای قدرت نرم جهانی رتبه دهم و رتبه اول منطقه برای نفوذ در منطقه در سال 2022 داشته است. عربستان نیز در جهان اسلام به عنوان اینکه اماکن مذهبی جهان اسلام در آنجا قرار دارد، همچنان تأثیر خودش را دارد. ضمن اینکه در اجلاسهای مختلف بحثهای آب و هوایی، مبارزه با ریزگردها و... که در کشورهای منطقه پیشگام هستند و قدمهای خیلی جدی برمیدارند.
پیامدهای تنوعسازی با هدف برقراری امنیت
اولین مورد سعی و تلاش قدرتهایی مانند چین برای ایجاد ثبات در خلیج فارس در زمان افول اتحاد با آمریکا میباشد. طبیعی است که چین نیاز به ثبات و امنیت بازار انرژی دارد و در شرایط خروج آمریکا سعی میکند به ایجاد یک نوع موازنه و ثبات در منطقه برسد. لذا بسیاری از افراد معتقدند که این دهه نظمی که در منطقه در حال شکل گرفتن است، شاید یک مدل غیرغربی باشد که در آن چین میتواند نقش برجستهای داشته باشد.
از طرف دیگر، درآمد چشمگیر کشورهای عربی خلیج فارس است که نیاز به امنیت را برای آنها بیش از گذشته نشان میدهد و توجه بیشتری برای ایجاد امنیت میکنند. لذا هزینه جهت ایجاد امنیت برای این کشورها به بحث مهمی تبدیل شده است که در محاسبه زیان و فایدهای که میکنند، مثلاً در تقابل ایدئولوژیکی که با ایران برای خودشان در نطر میگیرند، متوجه میشوند که امنیت بیشتر نیاز است تا درگیر شدن با ایران. اینکه بتوانند جریانهای اسلامگرای مقاومتی را کنترل کنند و از آن طرف نیز با اسرائیل بتوانند کنار بیایند، برایشان مهمتر از این است که بخواهند دایهدار آرمان فلسطین در جهان اسلام باشند.
جمع بندی
کشورهای عربی حوزه خلیج فارس به عنوان بازیگران منطقهای نشانههای جدی مبتنی بر تغییر سیاست و روشها را به خصوص از سوی متحدین خودشان درک کردند و سیاست نگاه به شرق آمریکا، خروج از منطقه، تضعیف ائتلافها و اتحادها و نگرانی از عدم حمایت آنها باعث شده است که آنها یک نوع رفتار دیگری را در سیاستخارجیشان دنبال کنند و لذا شاهد نوعی پایهگذاری موازنه قدرت جدید در منطقه هستیم که آن نیز به صورت ناخودآگاه است. بهعنوان نمونه تغییر رفتار شخصی مثل بنسلمان ناشی از پختگی و بلوغشان به عنوان یک سیاست مدار نیست، بلکه جبر محیطی و تأثیرات نظام بینالملل است که این سیاستها در آن اتخاذ میشود.
با تغییر موازنه قدرت و بازتعدیل آن برای جلوگیری از خلاء قدرت، نقش قدرتهایی مثل چین و روسیه به عنوان رقبای جهانی و حتی انگلیس و اروپا به عنوان متحدین آمریکا برای جایگزینی در کنار بازیگری ایران، ترکیه، رژیم اسرائیل و هند در منطقه پررنگتر از قبل شده است. لذا در کنار بالارفتن وزن اقتصادی، تجاری و سرمایهگذاری کشورهای منطقه، شرایط جدیدی برای ایجاد نظم جدید در منطقه را فراهم آمده که از ویژگیهای مهم این نظم جدید، تنوع بیشتر در حضور قدرتها است و تنوع بیشتر ثروت و سرمایه گذاری در منطقه است، انرژی، حمل و نقل، گردشگری خیلی متنوعتر شده است و همچنین در یک دهه آینده، تنوع بیشتر موضوعات در منطقه را داریم. یعنی صرفاً شاید موضوعات حساس امنیتی مثل سابق نباشند. در کنار آنها، موضوعات دیگری نیز به صورت جدی در منطقه خواهیم داشت. کلام پایانی این است که در دهه آینده میتوانیم شاهد این مسئله باشیم که نقش منطقه خلیج فارس در تعیین ساختار نظام بینالملل، نقش پررنگی است که علاوه بر اینکه کاهش نیافته است؛ بلکه میتوانیم بگوییم که نقش محوریتر و حساستری در این نظم خواهیم داشت.
دکتر علی اکبر اسدی: سعودیها و کشورهای خلیج فارس همچنان به لحاظ نظامی و امنیتی به آمریکا وابسته هستند.
درخصوص نظم بینالمللی به عنوان یکی از مباحث کلیدی بینالملل، صحبتهای زیادی میشود که اصولاً نظم بینالمللی در چه شرایطی بوده است، چه تحولاتی را تجربه میکند و به چه سمت و سویی در حال حرکت است. اینکه ما در دوره جنگ سرد یک «نظم دو قطبی» را داشتیم و آمریکاییها بعد از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی تلاش کردند که «نظم تک قطبی» را ایجاد کنند. این یک موقعیتی است که همه به نوعی آن را قبول دارند، اما اینکه بعد از آن چه اتفاقاتی افتاد، محل اختلاف است که عمده آنها عبارتاند از:
- عدم شکل گیری نظم جدید: نظم پیشین دچار یکسری چالشهایی شده است، اما هنوز نظم جدیدی شکل نگرفته است.
- نظم تک/ چندققطبی: یعنی یک قدرت بزرگ کلیدی مثل آمریکا و یکسری قدرتهای درحال ظهور وجود دارند.
- نظم چندقطبی: ظهور چین به همراه نقش آفرینی روسیه و نقشی که آمریکا دارد باعث شده است که در حال حاضر یک نظم چندقطبی را شاهد باشیم.
- نظم پساقطبی: تحولات عرصه بینالمللی به شکلی است که ما دیگر قطبی به معنای سابق در نظام بینالملل نخواهیم داشت و بحث بازیگری قدرتهای بزرگ و دولتمحوری تحتالشعاع قرار میگیرد و ما به مرحله پساقطبی در عرصه نظام بینالملل در حال حرکت هستیم.
- نظم فراقطبی: بهعنوان یک شکل جدیدی از نظم است که بهرغم اینکه در آن ممکن است قطبهای مختلفی وجود داشته باشند، اما یکسری ویژگیهای متمایزی با نظم چندقطبی وجود دارد که یکی از آنها ترکیبی بودن آن است؛ یعنی درهم تنیدگی ژئوپلیتیک، قدرت و عوامل اقتصادی، فناوری و سایبری به طور همزمان همه آنها، در این نظم فراقطبی در حال ایفای نقش هستند و تأثیرگذاری دارند. بهعبارتی شاید «نظم همزیستی نظمهای موازی» داریم، یک نظم واقعی که همان نظم مبتنی بر قدرت و ژئوپلتیک است و نظمی است که ما میتوانیم آن را به عنوان جهان موازی خطاب کنیم که این موارد باهم همزیستی دارند و از آن به عنوان «نظم سایبری» یاد میکنند.
دلایل افول آمریکا و ظهور چین در عرصههای مختلف نظم جدید
یکی از روندهایی که در فضای امروزه نظام بینالملل وجود دارد این است که در سطوح مختلف بازیگران جدیدی در عرصه نظم بینالملل در حال ظهور و نقش آفرینی هستند. مهمترین آن ظهور چین به عنوان اصلیترین تحول در این خصوص است. یکی از سؤالات کلیدی که در مورد نظم بینالملل وجود دارد این است که اصولاً افول آمریکا و ازطرفی ظهور چین و افزایش قدرت آن به چه میزان است. در این خصوص باید به یکسری از فاکتورها و یکسری شاخصها رجوع کنیم که متوجه شویم چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. مهمترین فاکتورهای که باید در نظر داشت به طور کوتاه به آنها پرداخته خواهد شد:
1ـ قدرت اقتصادی
رشد چین در مقایسه با رشد آمریکا یک رشد سریع است. در سال 1990، GDP چین 360 میلیارد دلار بود، در حالیGDP که آمریکا حدود 6 تریلیون دلار بود. در سال 2010، GDP چین به حدود 6 تریلیون دلار رسید، GDP آمریکا حدود 16 تریلیون دلار شد. در سال 2020، GDP چین به 17 تریلیون دلار وGDP آمریکا 23 تریلیون رسیدند. با این روندی که در حال پیش رفتن است، این احتمال وجود دارد که در سال 2028، GDP هر دو کشور همانند یکدیگر شود. در نهایت حدود سال 2035 به نظر میرسد که چین وارد مرحله جدیدی میشود و به عنوان قدرت اقتصادی نخست جهان مطرح شود. این یک تحول خیلی مهم است، اما در این زمینه چیزی که ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که GDP آمریکا افول نمیکند، منتهی رشد آن کم است. یعنی در سالهای آینده رشد خواهد داشت، اما با توجه به اینکه GDP چین خیلی سریعتر رشد میکند، چین از آن سبقت میگیرد. چین در کنار رشد GDP، در حال تلاش برای شکلدهی به ساختارهای جدید مالی و پولی است. درحالیکه تا به امروز بحث «هژمونی دلار» و به نوعی کنترل ساختارها و ساز و کارهای مالی و پولی در دنیا از سوی آمریکا و غرب بوده است، اما چینیها سعی میکنند که یکسری ساختارهای موازی را نیز شکل دهند.
2ـ عرصه فناوری
ضمن اینکه در عرصه فناوری هم رقابتهایی جدی شکل میگیرد. هرچند آمریکاییها تا سالهای قبل در عرصه فناوری خیلی برتر بودهاند، اما به نظر میرسد که یک هماوردی جدی دارند. دراین مورد عدمقطعیتهای فراوانی وجود دارد، ولی عرصه فناوری از جمله بحث تراشهها، یکی از عرصههای مهم رقابت بین دو کشور است.
3ـ قدرت نظامی
آمریکا قدرت نخست نظامی جهان است، بودجه نظامی/ تسلیحاتی آن بالاتر از سایر کشورها است. بعد از آن روسیه و سپس چین است. چینیها به تدریج قدرت اقتصادی خودشان را در بحث نظامی ترجمه میکنند و این فاصله در طول سالهای آینده به تدریج کم میشود.
نقشآفرینی قدرتهای نوظهور در منطقه
در بحث قدرتهای نوظهور نقش آفرینی قدرتهای متوسط نیز یکی از واقعیتهای جهانی است. یعنی برخلاف اینکه شاید در دورههای گذشته قدرتهای بزرگ نقش اصلی را داشتند، ولی در حال حاضر قدرت متوسط مثل برزیل، هند، آفریقای جنوبی درحال نقشآفرینی در جهان هستند. شاید تا حدی ترکیه نیز تلاش میکند که به مرور این نقش را پیدا کند. قدرتهای منطقهای هم نقش خودشان را دارند، به این معنی که آنها نیز با توجه به موضوعات خاص نسبت به چند دهه گذشته نقش جدی دارند.
تشدید رقابتهای امنیتی در مناطق
یکی از روندهای دیگر، بحث تشدید رقابتهای نظامی-امنیتی و مناقشههای ژئوپلتیک است. جنگ اوکراین یکی از مهمترین نمونههای آن است. با وجود اینکه شاید در یکی دو دهه گذشته این تصور وجود داشت که روندهای جهانی و جهانیشدن، دنیا را به سمت شرایطی میبرد که بحث اقتصاد و در هم تنیدگی اقتصاد مهمترین فاکتور باشد، اما درحال حاضر بحث مناقشههای ژئوپلتیک خیلی جدی شده است. آلمان و ژاپن از جمله کشورهایی هستند که تا چند سال پیش به بحثهای افزایش قدرت نظامی فکر نمیکردند، اما امروزه درحال افزایش بودجه نظامی و تبدیل شدن به یکی از کشورهایی هستند که بتوانند به لحاظ نظامی تأثیرگذار باشند.
تداوم سطحی از وابستگیها
همچنین تداوم سطحی از وابستگی متقابل اقتصادی و اهمیت زنجیره ارزش جهانی نیز یک موضوع است که کماکان ادامه دارد. یعنی اقتصاد چین و آمریکا هنوز پیوندهایی داشته و در زنجیره ارزش افزوده هر کدام نقش خودشان را دارند. بحث تحولات فناورانه و سایبری نیز بسیار تعیینکننده است و به نظر میرسد که بخشی از رقابتها در بحث کنترل داده یا دیتا و مدیریت دیتاها در چند سال آینده خواهد بود. به عنوان مثال حجم جهانی اقتصاد داده تا سال 2030 تنها در حوزه هوش مصنوعی و 5G حدود 30 تریلیون دلار میشود که سه برابر اقتصاد انرژی است. این امر نشان میدهد یکسری موضوعات و حوزههای جدیدی برای رقابت و بحث کنترل در سطح بین المللی درحال شکل گیری است که باید آنها را مدنظر قرار دهیم و یکی از بحثهایی که باعث میشود کشورهای منطقه به سمت متنوعسازی اقتصاد حرکت کنند، به مرور به سمت برنامههایی بروند که اقتصادشان را از اقتصاد نفتی دور کنند و یک اقتصاد دانش بنیاد را پایهگذاری کنند، این روند مهمی است که آنها میبینند و به آن توجه دارند.
روندهای نوظهور و تأثیرات آن بر منطقه خاورمیانه
1ـ تبدیلشدن چین به شریک اصلی تجاری و اقتصادی در منطقه
این بحث مهمی است که پیامدهای مهمی دارد و در زمینه انرژی این موضوع خیلی برجستهتر است. بین سالهای 1990 تا 2009 واردات نفت چین از خاورمیانه ده برابر افزایش پیدا کرده است. در سالهای 2019 تا 2020 کشورهای خلیج فارس 40 درصد نفت چین را تأمین کردند که در حال حاضر سهم عربستان از آن به تنهایی چیزی حدود 17 درصد است. نکته جالبتری که عنوان میشود، این است که تا سال 2040 تقاضای نفت چین 75 درصد رشد میکند و دوبرابر مصرف آمریکا میشود. این مسئله نیاز چین به نفت منطقه و درواقع سطح تعاملات تجاری چین با منطقه را نشان میدهد.
این درحالی است که طبق گزارش سازمان انرژی آمریکا، مصرف روزانه نفت آمریکا چیزی بیش از 19 میلیون بشکه در روز است که حدود 20 درصد مصرف جهانی را دارد و واردات آن کمتر از 6 میلیون بشکه است و آن را از 8 کشور کانادا، مکزیک، برزیل و نیجریه تأمین میکند. جالب این است که واردات نفت آمریکا از منطقه خلیجفارس و خاورمیانه بهشدت پایین آمده است. بهعنوان مثال آمریکا در حال خریدن نفت از عراق بین 100 تا 300 هزار بشکه در روز است و از عربستان در هفته مورد نظر روزانه 146 هزار بشکه نفت خرید کرده است؛ درحالیکه آمریکا در گذشته حدود 6 میلیون بشکه از عربستان میخرید. این آمار به معنی تغییر روندهای تجاری، اقتصادی و جهانی و تأثیر آن بر تعاملات تجاری و اقتصادی قدرتهای بزرگ و کشورهای منطقه است که یک تحول جدی است.
2ـ ورود چین به حوزههای سیاسی و امنیتی-نظامی
چینیها به رقم اینکه به بزرگترین شریک تجاری و اقتصادی کشورهای منطقه خلیج فارس تبدیل شدهاند، در تلاش هستند که در حوزههای سیاسی نیز به تدریج ورود کنند. اما در خصوص ورود به حوزههای امنیتی و نظامی هنوز تهدیدهای جدی دارند. به این معنی که تا به این لحظه به نوعی از آمریکاییها سواری مجانی گرفتهاند. یعنی آمریکا به لحاظ نظامی-امنیتی در منطقه فعال بوده است، ولی چین منافع اقتصادی خودش را کسب کرده است و در حال حاضر نیز به نظر میرسد که کشور چین در این قضیه تردیدهای جدی دارد و سیاستهای بسیار محتاطانهای را دنبال میکند.
3ـ خلأ قدرت و رقابت بازیگران در منطقه
تأثیر دیگر تحولات نظام بینالملل بر منطقه خاومیانه و خلیج فارس بحث خلاء قدرت و رقابت بازیگران منطقهای است. درحالی که قدرتهای بزرگ به خصوص آمریکا در طول چنددهه گذشته عامل تعیینکنندهای برای کنترل مناقشات و بحرانها بودهاند، در طول یک دهه گذشته، این کنترل و اثرگذاریشان بسیار کمتر شده است. این مسئله در مقطعی پس از 11 سپتامبر، سبب افزایش رقابت بین قدرتهای منطقهای بر سر رسیدن به یک جایگاه هژمونیک شد. بهعبارتی در تحولات بعد از وقایع 2001 با تحولات جهان عرب (خیزشهای مردمی) هرکدام از کشورهای ایران، ترکیه، عربستان، سوریه و مصر تلاش کردند که بتوانند نظم هژمونیک پیدا کنند. اما نتیجه این افزایش مناقشات، بالارفتن هزینهها بود که در نهایت به سطحی از تنشزدایی از سوی این کشورها در مرحله جدید منتهی شده است.
4ـ ادامه وابستگی نظامی/ امنیتی بازیگران عرب منطقه به آمریکا
در بحث متنوعسازی روابطخارجی به نظر میرسد که سعودیها و کشورهای خلیج فارس همچنان به لحاظ نظامی و امنیتی تکیهشان به آمریکا است. نه به این معنی که امید دارند که آنها امنیتشان را تأمین کنند، بلکه به این معنی که هنوز بخش عمدهای از توافقها و خریدات تسلیحاتی را از آمریکا دارند و آمریکا حدود 82 درصد از تسلیحات عربستان را تأمین میکند در حالی که چین کمتر از 1 درصد آن را شامل میشود. در واقع به لحاظ نظامی-امنیتی همچنان عربستان و کشورهای دیگر میخواهند که با آمریکا تعاملاتشان را ادامه دهند. اما به لحاظ تجاری و اقتصادی اشاره شد که در حال حاضر مهمترین شریک تجاری عربستان، چین شده است. مهمترین محصول صادراتی عربستان همچنان نفت است و چین نیز بزرگترین واردکننده نفت در سطح جهانی است.