این رویداد خاتمه یافته است و اطلاعات موجود در این سایت صرفا جنبه آرشیو دارد

آمریکا، غرب آسیا و متغیرها و روندها


ارسال شده در تاریخ :
آمریکا، غرب آسیا و متغیرها و روندها

یازدهمین سلسله نشست‌های پیش رویداد سومین همایش بین‌المللی افول آمریکا با موضوع «آمریکا و آینده غرب آسیا؛ بازیگران و روندها» با حضور دکتر ابراهیم متقی (عضو هیئت علمی و رئیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران)، دکتر سید حمزه صفوی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) و دکتر کیومرث یزدان پناه (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) و با دبیری محمدرضا محمدی (پژوهشگر مسائل بین‌الملل) برگزار گردید.


محمدرضا محمدی دبیر نشست، ابتدا با معرفی سومین همایش افول آمریکا به طرح مسئله پرداخت و افزود:

استیون سایمون در کتاب «توهم بزرگ، ظهور و سقوط جاه‌طلبی آمریکا در خاورمیانه»، معتقد است که قبل از کمپ دیوید، آمریکا حضور فعالی نداشت، کمرنگ بود و بحث حضور را بیشتر به بریتانیا واگذار کرده بود، سپس با یک رویکرد تاریخی، از حضور آمریکا در جنگ لبنان، بحث ایران کنترا، حضور آمریکا و ناتو در لیبی، کنش‌گری و معامله‌گری ترامپ در منطقه را بررسی می‌کند و جمیع این اتفاقات را یک شکست بزرگ برای آمریکا می‌داند. نویسنده معتقد است که حضور آمریکا در منطقه با یک جاه طلبی و عدم توجه به واقعیات رو به رو شده بود و نتوانست آن طور که باید منافع ملی آمریکا را تأمین کند. به هر حال، در آمریکا نیز مانند کشور خودمان، آراء متفاوتی وجود دارد و حزب‌های مختلف یکدیگر را تخریب می‌کنند. از این رو در این نشست می‌خواهیم ببینیم که آن چیزی که به عنوان افول آمریکا (با توجه به گذشته آمریکا و رویکرد سایمون) از آن یاد می‌شود، آیا واقعاً شاهد افول آمریکا به معنی محسوس و ملموس هستیم؟ و آیا آمریکا در حال کمرنگ کردن حضور خودش در خاورمیانه است؟

 

دکتر ابراهیم متقی: افول آمریکا در سایه ضعف اقتصادی، ناتوانی در مهندسی حوادث مناطق و کنترل منابع قطعی است.

از قرن شانزدهم به بعد که زمینه برای شکل‌گیری نظم جدید جهانی بر اساس نقش‌یابی نظام سرمایه‌داری به وجود آمد و در درون آن جلوه‌هایی از عقلانیت راهبردی برای کنترل محیط شکل گرفت، هیچ‌گاه محیط‌های منطقه‌ای بدون حضور یک قدرت هژمون یا یک قدرت موثر تعیین کننده و موازنه دهنده وجود نداشته است. این مسئله را ما از زمان قرن شانزدهم و از زمان قرارداد تقسیم (که قراردادی بین اسپانیا و پرتغال بود)، شاهد آن هستیم. بنابراین منطقه خاورمیانه، جنوب غرب آسیا و خلیج فارس نیز در زمره همان حوزه‌های جغرافیایی محسوب می‌شوند. یک محیط ژئوپلیتیکی با معادله قدرت و جایگاهی که در اقتصاد جهانی دارد، طبیعی است که مورد توجه بازیگران اصلی سیاست جهانی واقع شود. والرشتاین به بحث مربوط به سیکل‌های قدرت اشاره می‌کند و هر بازیگری متناسب با نقشی که در اقتصاد و نظامی‌گری جهانی دارد می‌تواند جایگاهی در فضای منطقه‌ای و بین‌المللی به دست بیاورد. وی از اسپانیا و پرتغال شروع کرده و به آمریکا می‌رسد. شاید اولین بار کسی که مسئله افول آمریکا را (چه در دهه 1980 و چه در دهه 1990) مطرح کرد، والرشتاین بود. در کتاب ژئوپلیتیک و ژئوکالچر، به مسئله افول دوگانه اتحاد شوروی و آمریکا می‌پردازد و اعتقاد دارد که امروز سیکل‌های قدرت در وضعیت و فضای ابهام (ابهام آینده) قرار دارد.

 

آغاز آمریکامحوری درجهان

آمریکا از دهه 1880 نقشی محوری در اقتصاد جهانی پیدا کرد و در این دوران تاریخی، سه تحول بنیادین شکل می‌گیرد:

1ـ موج دوم انقلاب صنعتی (تحول تکنولوژی)

این مسئله یک تحول جدی در اقتصاد و تکنولوژی و قدرت نظامی کشورها به وجود می‌آورد، به گونه‌ای که کشور آلمان در طی 20 سال، به اندازه 200 سال انگلیس، دارای قدرت منطقه‌ای و نظامی می‌شود. خود مبحث تحول تکنولوژیک، موازنه قدرت را تغییر می‌دهد. به مرور زمان، آمریکا ظهور پیدا می‌کند و 37% اقتصاد جهانی را در پایان قرن نوزدهم در دست دارد؛ درحالی که انگلیس در آن مقطع زمانی، تنها 14% اقتصادی جهانی را در دست دارد. درحال حاضر، آمریکایی‌ها در سال 2022، 24% اقتصاد جهانی را حفظ کرده‌اند. لذا ظهور آمریکا، یک انقلاب دوم تکنولوژیک است که موازنه قدرت را بهم می‌زند.

2ـ راهبرد قدرت دریایی

آلفرد ماهان افسر نیروی دریایی آمریکا در کتابش مطرح می‌کند و این مسئله به گونه‌ای در دستور کار آمریکایی‌ها قرار می‌گیرد که اکثر مشاورهای امنیت ملی آمریکا از نیروی دریایی انتخاب می‌شوند. همانطورکه اکثر مشاورهای امنیت ملی ایران از سپاه هستند. این تحولِ نیروی دریایی، قدرت را به فضایی منتقل می‌کند که در آن اقتصاد با قدرت دریایی هماهنگ می‌شود. در گام اول، آمریکایی‌ها درهای باز اقتصادی را مطرح می‌کنند؛ اما اقتصاد بدون قدرت نظامی هیچ‌گونه جایگاه و اثربخشی نداشت. انگلیسی‌ها نیز تا این زمان دربرابر واگذاری جایگاه خود مقاومت و ممانعت کردند.

3ـ جنگ آمریکا علیه اسپانیا

زمانی که تحول تکنولوژیک شکل گرفته و قدرت دریایی آمریکا گسترش پیدا کرده است. قدرت نظامی آمریکا تا سال 1861 که جنگ داخلی شکل گرفت، سیزدهمین قدرت نظامی جهان بود. ابزارهایی که شمالی‌ها و جنوبی‌ها در جنگ داخلی مورد استفاده قرار می‌دهند، ابزارهایی نیست که اسپانیا، پرتغال، انگلیس و آلمان داشته باشند.

لذا آمریکا قابلیت تکنولوژیک، ابزار نظامی و اقتصادی را به دست ‌آورد و سپس اراده کنش عملیاتی را نیز در جنگ 1898 دوره ویلیام مک‌کینلی پیدا کرد. جنگ 1898 یک نقطه عطف در تاریخ منطقه‌گرایی و در تاریخ امنیت منطقه‌ای آمریکا است که به یکباره از راهبرد مونروئه خارج و به یک راهبرد بسیار بنیادین دیگر پرتاب شد؛ راهبردی که تکنولوژی و قدرت اقتصادی و نظامی‌گری را باهم پیوند می‌دهد. اینجا است که آمریکا از هر کشوری حمایت کند آن کشور پیروز می‌شود. چون این سه ابزار را در دست دارد. ایراد کار آلمان در هر دو جنگ جهانی اول و دوم این بود که تفکرشان نسبت به سیاست بین‌الملل، یک تفکر اروپایی بود. تفکری که نظام بین‌الملل را در نظام اروپایی خلاصه می‌کرد؛ چراکه قدرت‌های بزرگ اقتصادی در اروپا بودند و سیاست جهانی توسط آن‌ها اداره می‌شد. در این وضعیت آمریکا وارد کارزار جهانی شد و در مقابل انگلیس، روسیه، آلمان و ژاپن قرار گرفت.

 

الگوی رفتاری آمریکا بعنوان قدرتی نوظهور با سلطه روسیه و انگلیس

اولین انگاره آمریکایی‌ها این بود که کشور روسیه، یک رقیب ژئوپلیتیک برای آن‌ها است و باید قدرت آن نیز کاهش پیدا کند. این مسئله در جنگ روسیه و ژاپن درسال 1905 اتفاق افتاد و به تبع آن قرارداد «شیمونوسکی» منعقد شد که طی آن روسیه شکست خورد و قدرت ژاپن ارتقا پیدا کرد. بنابراین آمریکایی‌ها یک معادله‌ای را در فضای موازنه قدرت منطقه‌ای شکل دادند. پس از آن انقلاب اکتبر شکل گرفت و آمریکایی‌ها رابطه‌شان به طور کامل با روسیه قطع کردند. آمریکا زمانی با روسیه رابطه برقرار کرد که هیتلر در سال 1934 در آلمان ظهور پیدا کرد. یعنی از سال 1917 تا سال 1934، هفده سال طول کشید که آمریکا در وضعیتی قرار گرفت تا رابطه‌اش را با اتحاد شوروی برقرار کند.

الگوی رفتاری آمریکا با انگلیس به این صورت است که آن را محدود می‌سازد. انگاره آمریکا، به نوعی ضد استعماری است، آمریکایی‌ها در قرن نوزدهم، تمامی جنگ‌های استقلال‌طلبانه آمریکای لاتین را حمایت کرده‌اند. تمام گروه‌های مقاومت در آمریکای لاتین در قرن نوزدهم که علیه اسپانیا و پرتغال می‌جنگیدند، به پشتوانه اقتصادی، مستشاری و نظامی ایالات متحده بوده است.

در رابطه با ایران، شرایطی که شکل می‌گیرد مبتنی بر یک نوع «موازنه ضعف» برای کشورهای روسیه و انگلیس است. در آن زمان شرایطی که ایجاد شده بود که آمریکایی‌ها با انگاره و اندیشه مستعمراتی مخالفت داشتند و روسیه و انگلیس را نماد مستعمرات می‌دانستند. به همین دلیل، تیم‌های مستشاری آمریکا (در حوزه اقتصادی، ژاندارمری، ارتش) به ایران می‌آمد و به مرور آمریکا نقش و قدرت خودش را از اوایل قرن بیستم در منطقه تثبیت می‌کرد.

دراین میان انگلیس به طور تدریجی به بازیگر درجه دوم تبدیل شد و ناچاراً خود را در قالب سیاست آمریکایی تعریف کرد؛ اما حرفش این است که (آمریکا فرزند ناخلف ما است. به همین جهت برخی مواقع نیز به حرف ما گوش نمی‌کنند، زیرا سیاست انگلیسی‌ها، سیاست موازنه است در حالی که سیاست آمریکایی‌ها، سیاست قدرت است).

آمریکایی‌ها  سیاست اروپایی‌ها را همانند یک کاباره‌دار می‌دانند که هم با کلانتر کار می‌کند و هم با گروه‌های متخلف و تبهکار. فضای انگلیسی، فضایی این‌چنینی بود. اگر انگلیس مرجعیت قدرت جهانی یا منطقه‌ای را در خلیج فارس و خاورمیانه داشت، شک نکنید که در سال 1946 آذربایجان به اتحاد شوروی واگذار می‌شد. کسی که در زمان در برابر این مسئله ایستادگی کرد، رئیس‌جمهور وقت آمریکا یعنی «ترومن» بود.

در همان زمان بود که در ایران قوام‌السلطنه در بیرون راندن ارتش شوروی از کشور تبدیل به یک قهرمان ملی شد. البته در اینکه قوام‌السلطنه یک دیپلمات خیلی ماهری بوده است، هیچ شک و تردیدی نیست، اما اگر پشتوانه ترومن وجود نداشت، روس‌ها وادار به این کار نمی‌شدند که نیروی نظامی‌شان را از ایران خارج کنند. بنابراین آمریکا از جنگ جهانی دوم در ساختار دوقطبی، نقش محوری را در ارتباط با حوزه منطقه‌ای به دست آورد.

افول هژمونی جهانی ایالات متحده (ضعف اقتصادی، ناتوانی در مهندسی حوادث مناطق و کنترل منابع)

کانتوری و اشپیگل بهترین تفسیر را از نظم‌های منطقه‌ای در این دوران‌ها دارند، نظم‌های منطقه‌ای را به پانزده حوزه جغرافیایی تقسیم می‌کنند و برای هر عرصه منطقه‌ای، سه حوزه را از یکدیگر تفکیک می‌کنند. core periphery and interisive system همان مرکزی، پیرامونی و قدرت مداخله گر است. آمریکا و اتحاد شوروی به عنوان بازیگرانی هستند که هر کدام در حوزه منطقه‌ای خودشان نقش مداخله‌گر را دارند و بخشی از سیستم تابع منطقه‌ای هستند. آمریکا وارد فضای خلیج فارس و خاورمیانه شد. این روند تا دهه 1980 ادامه پیدا کرد. اما آمریکایی‌ها و اتحاد شوروی در رابطه با جنگ ایران و عراق باهم به یک توافق رسیدند. بدین صورت که که هیچ کدام از این دو کشور در جنگ پیروز نشوند و زمینه برای فرسایش قدرت هر دو به وجود آید. اما در سال‌های بعد از جنگ سرد به مرور معادله تغییر پیدا کرد. بسیاری از آمریکایی‌ها این بحث را داشته‌اند که آمریکا بدون دشمن نمی‌تواند ادامه دهد. مقاله‌ای که خانم رایس داشت، فرسایش قدرت ملی و منافع ملی آمریکا در فارن افرز، همین بحث و رویکرد را دارد که چون آمریکا در این شرایط دشمن ندارد، به همین خاطر در وضعیت افول قرار می‌گیرد. کتاب who are we ساموئل هانتینگتون که در ایران به عنوان چالش‌های هویتی آمریکا منتشر شده است، در این کتاب هانتینگتون این بحث را مطرح می‌کند که حادثه 11 سپتامبر برای آمریکا یک نعمت است، به این خاطر که قبل از 11 سپتامبر در خیابان‌های آمریکا فقط 4 پرچم از آمریکا به اهتزاز درآمده بود، اما زمانی که حادثه 11 سپتامبر شکل گرفت، 15 هزار پرچم آمریکا در این خیابان به اهتزاز درآمد. لذا ناسیونالیسم و انگاره مربوط به فضای قدرت در ذهنیت آمریکایی (چه در نخبگان و چه در فضای اجتماعی) شکل گرفت.

اما در مجموع می‌توان، اذعان کرد که آمریکایی‌ها دچار دو-سه مشکل اساسی شده‌اند:

  • اول: اینکه افول اقتصادی را جدی نگرفته‌اند؛ این همان بحثی است که «فرید زکریا» در کتاب « ثروت به قدرت» مطرح می‌کند. تحلیل تحولات آمریکا و نظم جهانی و سیاست بین‌الملل این است که ابتدا ثروت آمریکا افزایش پیدا کرد، سپس توانست قدرت داشته باشد. در حال حاضر که ثروت آن در حال کاهش پیدا کردن است، قدرتش نیز به همان میزان کاسته شده است. ترامپ پس از روی کار آمدن این بحث را مطرح می‌ساخت که روئسای جمهور پیشین 7 هزار میلیارد دلار در این منطقه هزینه کرده‌اند، با این حال زمانی که قصد بازدید از منطقه را دارند، باید همانند دزدها وارد شوند. این وضعیت نشان‌دهنده کاهش قدرت کنترل آمریکا است. هر زمان که از افول آمریکا نام می‌بریم به معنای آن است که آمریکا دیگر هژمون جهانی نیست، نه به آن معنای که دیگر قدرت تأثیرگذار منطقه‌ای محسوب نمی‌شود. در این شرایط، بحث اصلی این است که آمریکایی‌ها به سه دلیل راهبردی براساس نظریه‌های روابط بین‌الملل دیگر هژمون نیستند.
  • دوم: قابلیت کنترل بر سایر بازیگران از دست داده است. در گذشته هرزمان آمریکا می‌گفت که این کار باید انجام شود، باید انجام می‌شد. آمریکایی‌ها به افغانستان و عراق نیروی نظامی فرستادند، در سوریه به دنبال فروپاشی حکومت بشار اسد بودند، اما این مسئله حاصل نشد. ازطرفی آمریکایی‌ها تمایل نداشتند که ایران به قابلیت و قدرت بازدارنده نامتقارن در حد منطقه‌ای خودش نایل شود. پس وقتی که آمریکایی‌ها حاج قاسم سلیمانی را ترور می‌کنند، به این معناست که وقتی قدرت پایان پیدا می‌کند، خشونت آغاز می‌شود.
  • سوم: کنترل منابع، امروز آمریکایی‌ها خودشان یکی از فروشنده‌های انرژی هستند، بنابراین همانند دهه 1970 دیگر تمایلی به کنترل انرژی خلیج‌فارس ندارند. این منابع ممکن است اقتصادی، ژئوپلیتیکی یا راهبردی باشند و امروزه آمریکا در این سه حوزه با کاهش ضریب قدرت نسبت به  دهه‌های1980 و 1990 نسبت به خودش قرار دارد.

بنابراین فضای فعلی آمریکا، فضایی است که از یک طرف ادعای کنترل قدرت را دارد، ولی درواقعیت توانایی اعمال آن را ندارد که در بحث‌های سایمون یا توهم بزرگ لیبرال مرشایمر بدان پرداخته شده است. آمریکا در وضعیت توهم قرار دارد؛ چراکه آرزوهای بزرگ دارد و در عین حال  قابلیت‌های کمی جهت تحقق اهدافش دارد. لذا این مسئله یکی از چالش‌های اصلی آمریکا در آینده محسوب می‌شود.

 

 

دکتر کیومرث یزدان‌پناه: ایالات متحده آمریکا تا سال 2050 از جایگاه ابرقدرتی تکان نخواهد خورد. تمام برآیندها و روندها همین مسئله را نشان می دهند.

بحث نشست از جهات مختلف مناقشه برانگیز و چالشی است و دیدگاه‌های بسیار متناقص، متعارض و بعضاً اختلاف شدید و ابعاد مختلفی در مورد آن وجود دارد. در رابطه با اینکه شما اعتقاد دارید که افول را باید بپذیریم، بایستی این نکته را مطرح کنیم که «آیا واژه افول برای کشوری که در حال حاضر شرایط استثنایی و استثناگرایی‌اش در نظام بین‌الملل حرف اول را می‌زند؟ از نظر علمی جایز است یا خیر؟»

آمریکا همچنان در غرب‌آسیا حضور خواهد داشت!

دررابطه با غرب آسیا این نکته مطرح است که آیا آمریکا از غرب آسیا خارج شده است یا رویکرد آن تغییر کرده است؟ آیا صرف خروج فیزیکی مستقیم و تغییر آن به حضور غیرمستفیم و نامرئی، ما می‌توانیم از نگاه علمی، تحلیلی یا توصیفی به عنوان افول همچین ابرقدرتی بپردازیم؟ اصلا مگر می شود غرب آسیا با ویژگی‌های مهم ژئوپلیتیکش، در آینده سناریوها و استراتژی‌های ایالات متحده آمریکا که دو مرحله فراتر از سیاست خارجی آمریکا هستند، مغفول باقی بماند و آمریکا به غرب آسیا توجهی نداشته باشد. چنین چیزی امکان پذیر نیست. لذا صرفاً بحث افول آمریکا خوشایند ما است، مخصوصاً خوشایند رسانه‌ای ما است که گاهی اوقات با شوق و ذوق به صحبت‌های افرادی مثل فرید زکریا می‌پردازند. حال آیا ما واقعاً باید این مسئله را با هیجان مطرح کنیم؟ اگر بخواهیم احساسی، هیجانی و ژورنالی به موضوع نگاه کنیم، بازنده این بازی خودمان خواهیم بود. چرا که احساسی برخورد کردن با این موضوعات باعث می‌شود که از اصل موضوع باز بمانیم. نمی‌توانیم از فضایی که در نظام بین‌الملل امروزی از نظر بازی‌های پیچیده ژئوپلیتیکی درحال شکل گرفتن است غفلت کنیم. امکان ندارد منطقه‌ای به نام غرب آسیا که بخش قابل توجهی از خاورمیانه است، از سیاست‌های بلند مدت آمریکا، آن هم در حالی که جهان در حال ورود از نظم قدیم یعنی نظم کلاسیک و نظم فعلی به نظم جدید است، در امان باشد و آمریکا همچین منطقه‌ای را نادیده بگیرد. بنابراین اساساً نمی‌شود پذیرفت که آمریکا غرب آسیا را ترک کرده است.

اگر یک ارزیابی سرانگشتی از میزان وابستگی کشورهای منطقه به آمریکا داشته باشیم، از عمان تا حتی یمن، عربستان سعودی، ساب سیستم‌های منطقه نظیر قطر، بحرین، کویت و در نهایت عراق، حتی سوریه و اردن این وضعیت وابستگی را دارند. بنابراین نمی‌شود سطح روابط و نفوذ آمریکا در این کشورها را نادیده گرفت؛ زیرا این کشورها از نظر امنیتی نیز کاملاً به آمریکا وابسته هستند. حتی خروج ایالات متحده از افغانستان نیز برای ما معضلات و مشکلاتی را ایجاد کرده است.

زمانی که خبری در مورد مذاکرات پنهان با آمریکا منتشر می‌شود، اقتصاد ایران را تحت الشعاع قرار می‌دهد، اما در بالاترین سطح ممکن گفته می‌شود که ایران به اتحادیه شانگهای یا بریکس پیوسته است تا اوضاع آرام شود. از طرفی هر روز بحث جایگزین دلار مطرح می‌شود، ولی هنوز هم برای سنجش میزان روابط ما با سایرکشورها، از دلار استفاده می‌شود. لذا این مسئله که میزان روابط‌ تجاری را به دلار تعیین می‌کنند جای سؤال دارد.

افزایش نقش غرب آسیا در نظم نوین

یک مسئله مشخصی در اقتصاد جهان وجود دارد که با این تحلیل‌ها و نوع نگاه‌ها اساساً نمی‌توان به آن‌ها ورود پیدا کرد. نه تنها از ارزش‌های ژئوپلتیکی‌ منطقه غرب آسیا در سیاست خارجی و گفتمان بلند مدت آمریکا کاسته نشده است، بلکه اهمیت آن روز به روز درحال افزایش است. منطقه غرب آسیا ویژگی‌های ژئوپلیتیک منحصر به فردی داشته که هیچ جای دیگر در جهان این ویژگی‌ها را ندارد. از دوران جنگ سرد، پسا جنگ سرد و نظم نوین تا به امروز این ویژگی‌ها سر جای خودش باقی مانده است. در نظم نوین ویژگی‌های ژئوپلیتیک غرب آسیا ارتقا پیدا خواهد کرد

بخشی از قدرت از نیم کره غربی درحال انتقال به نیم کره شرقی است. نیم کره شرقی هم میزبان یا محور پاسیفیک است. اما این نیز به منزله افول آمریکا نیست، بلکه به منزله تغییر رویکردهای جهانی در نظام نوظهور بین الملل است که پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد. ایالات متحده آمریکا تا سال 2050 از جایگاه ابرقدرتی تکان نخواهد خورد. تمام برآیندها و روندها همین مسئله را نشان می‌دهند. از سال 2050 میلادی ممکن است چالش‌های ژئوپلیتیکی ایالات متحده آمریکا سرباز کند.

کشور ایران در این فرآیند انتقال قدرت با دو مسئله مواجه است که هر دو مسئله نیز «ژئوپلیتیک» هستند:

  • مسئله اول: عامل ثابت ژئوپلیتیک به نام نقشه سیاسی ایران است؛
  • مسئله دوم: عاملی متغیر به نام حکمرانی ایران تحت عنوان جمهوری اسلامی است.

منطقه غرب آسیا دقیقاً نقش وسط ترازو را برای ایجاد توازن در این رقابت جهانی بازی خواهد کرد. البته این به منزله کاهش نفوذ آمریکا در منطقه نیست، چرا که اهمیت این منطقه درحال بیشتر شدن است. تمام خیز آمریکا برای شرایط فعلی، تغییر تاکتیک برای ده سال آینده این منطقه است. از نظر آمریکایی‌ها ایران باید مطابق میل آن‌ها پیش رود، اما فعلاً از نظر رفتارهای ژئوپلیتیکی، اینگونه نیست. ارتقای منزلت ژئوپلیتیکی و نقش پذیری جدید غرب آسیا در دوره پسانظم اجتناب ناپذیر است و ایران اینجا نقش محوری را خواهد داشت.

ضرورت دوری از کشمکش‌های ژئوپلیتیک

این همان نظریه «هارت‌لندی» که «مکیندر» مطرح می‌کند و نقش ایران در اینجا ارتقا پیدا ‌می‌کند. زمانی بیضی استراتژیک و استراتژی دکترین دوستونه نیکسون مطرح بود، اما درحال حاضر نقش «موازنه» ایران و عربستان مطرح است. استمرار کشمکش‌های ژئوپلیتیکی نه به نفع ایران و نه به نفع عربستان است؛ چراکه هر دو بازیگر در مسیر تخلیه توان ژئوپلیتیکی قرار دارند. عربستان این موضوع را متوقف کرد، اما ایران همچنان در حال ادامه دادن به این مسیر است. شرایط ایران گاهاً ایجاب می‌کند که تصمیم‌گیری دشوار شود.

تشکیل اتحادیه زرد؛ تنها راه افول آمریکا

شرق در یک صورت می‌تواند افول آمریکا درسطح ابرقدرتی را رقم بزند و آمریکا را به یک قدرت جهانی معمولی تنزل دهد که «اتحاد زرد» شکل بگیرد. البته این نکته نیز مطرح است که آمریکا اجازه نمی‌دهد این اتحاد به راحتی شکل بگیرد. ازطرفی بسترهای شکل‌گیری این اتحاد نیز درحال حاضر وجود ندارد و به نظر نمی‌رسد که چین درفضای رقابتی که با آمریکا دارد، وارد چنین اتحادیه‌ای شود. اما اگر فرض کنیم که این اتفاق رخ دهد، به احتمال زیاد آمریکا نیز با «هند» به سمت پیمان‌های استراتژیکی می‌رود و اولین سکته یا زلزله ژئوپلیتیکی اتحاد آمریکا با هند علیه چین است. علاوه بر این نقش اتصالی قاره‌ها که برعهده منطقه غرب آسیا است، فاقد جایگزین است. ازطرفی اینکه بگوییم آمریکا به دلیل تولید و صادرات نفت و گاز داخلی خود، نسبت به خاورمیانه و خلیج‌فارس توجه کمتری پیدا کرده است استدلالی غلطی می‌باشد. آمریکا می‌تواند با بازی در منطقه خلیج‌فارس قدرت نفوذ شرق به حوزه منطقه خلیج فارس را مسدود کند.

استراتژی‌های آمریکا جهت مهار رقبا

چینی‌ها در منطقه به دنبال یک فضای خالی هستند، درحالی که تقریباً تمام فضاهای عربی در اختیار آمریکا است و به همین راحتی نیز اجازه فضا به چین را نخواهند داد. یک نقطه جغرافیایی مؤثر به نام جمهوری اسلامی ایران می‌ماند. آمریکایی‌ها به این مسئله علاقه‌مند هستند که رقابت با چینی‌ها را به جغرافیای دوردست بکشانند، این یکی از استراتژی‌های آمریکا است. یکی از ویژگی‌های ابرقدرت این است که همزمان در چند جبهه به اشکال مختلف، رقبای خودش را سرگرم و درگیر می‌کند. درحال حاضر دو رقیب اصلی آن روسیه و چین هستند. در دریای چین جنوبی، باب یک خلیج فارس دوم را باز می‌کند و چین را در جغرافیای نزدیک خودش کاملاً سرگرم می‌سازد. روسیه را با اوکراین درگیر می‌کند، آمریکا با این دو کشور بازی می‌کند و سفر رئیس مجلس سنا، «نانسی پلوسی» به تایوان نیز جهت قدرت‌نمایی است. آیا چین می‌تواند در حوزه آمریکای لاتین که خیلی حوزه ژئوپلیتیک رقابتی برای آمریکا نیست یا حتی در حوزه‌هایی که اهمیت استراتژیک ندارند، مشابه این اقدام را انجام دهد؟ وقتی قدرت‌های حاضر توان برابری برای چنین رقابتی را ندارند، به این معنی است که این ابرقدرت به راحتی دچار افول نخواهد شد.

همه دعواها بر سر جغرافیا است. آمریکا در حال حاضر صرفاً یک میلیون بشکه نفت از خلیج فارس وارد می‌کند؛ به این دلیل که می‌خواهد موازنه قیمتی و توازن تولید را  حفظ کند. به طور اختصاصی نیز مقدار زیادی نفت از عربستان و عراق می‌خرد، و حتی پارت‌لندهای عراق را نیز در اختیار گرفته است. لذا این مسائل کاهش نفوذ آمریکا را نمایان نمی‌سازند. اتفاقاً آمریکا سیاست‌هایش را نسبت به منطقه تغییر داده است. چه بسا که همین سیاست را در مورد ایران را نیز دنبال کند.

دلیل خروج آمریکا از افغانستان به این دلیل بود که افغانستان اهمیت ژئوپلیتیکی‌اش را از دست داده و نفع اقتصادی‌ نیز برای آمریکا نداشت. آمریکایی‌ها 18 سال، نقطه به نقطه افغانستان را بررسی کرده و به این نتیجه رسیدند که ارزشی جهت سرمایه‌گذاری ندارد. اما چرا از عراق خارج نمی‌شوند و بر خانقین، کرکوک، اربیل، موصل و بصره کاملاً سلطه دارند و بغداد، سوریه و سایرمناطق به حال خودشان رها شده‌اند. این مسئله نشان‌دهنده تغییر رویه‌های آمریکا در غرب آسیا است نه خروج آمریکا از آن.

 

دکتر حمزه صفوی: باید در بحث افول واقع بینانه عمل کنیم تا دچار اشتباهات محاسباتی نشویم.

قطعاً افول اتفاق افتاده است، اما به آن غلظتی که در موردش بحث می‌شود، وجود ندارد. در برخی همایش‌ها خیلی جدی به بحث فروپاشی داخلی ایالات آمریکا اشاره می‌شود که این مباحث انتزاعی به دور از حقیقت است. ازطرفی استدلال‌هایی که حول محور جایگزینی چین به‌جای آمریکا مطرح می‌شوند نیز تاحدودی از واقعیت به دور است و حتی بعضاً خود چینی‌ها نیز آن‌ها را قبول ندارند و جایگزینی را حتی هدف خود نمی‌دانند. آن‌ها صرفاً به دنبال این هستند که از نظر اقتصادی تا سال 2060، موفقیت‌های بیشتری نسبت به ایالات متحده به‌دست آورند.

ما باید به دنبال این مسئله باشیم که قدرت را واقعاً شاخص‌سازی کنیم. سه مؤلفه تکنولوژی، نیروی نظامی و اقتصادی را مصادیق قدرت درنظر بگیریم که ایالات متحده با داشتن هرسه توانسته است هژمونی خود را حفظ کند. ممکن است در آینده یک ضلع این سه‌ضلعی رقیبی پیدا کند که احتمالاً چین برتری عددی اقتصادی آمریکا را به همراه خواهد داشت. ولی در اضلاع نظامی و تکنولوژی ممکن است کشوری تا 2060 نیز به آمریکا نرسد. لذا در این زمینه باید واقع بینانه عمل کنیم تا دچار اشتباهات محاسباتی نشویم.

بی‌اعتمادی عربستان نسبت به آمریکا

هنوز یک سوال کلیدی حل نشده به نوعی در کشور وجود دارد که آیا حضور چین درون منطقه در معادلات اقتصادی، نظامی و امنیتی عربستان، با تشویق، مجوز و بخشی از یک پلن بزرگ‌تر آمریکا است یا اینکه کشورهای این منطقه به نوعی به یک استقلال رسیده‌ و تصمیم به موازنه قوا گرفته‌اند؟

به‌نظر می‌رسد که عربستان در حوادث مختلفی نسبت به آمریکا مأیوس شده‌ است. در مسئله حسنی مبارک و اتفاقی که در مصر رخ داد، آمریکا نشان داد که عملاً از متحدین سنتی‌اش مثل گذشته دفاع نخواهد کرد. همچنین آمریکایی‌ها در مسئله برجام و توافق با ایران، حتی عربستان را در جریان اخبار قرار ندادند و این چیزی نبود که برای عربستانی‌ها قابل پذیرش باشد و این یک زلزله و شوک در سیستم امنیتی آن‌ها بود.

سرانجام ضربه نهایی مسئله «آرامکو» بود. در مسئله آرامکو دو نکته برای عربستانی‌ها به طور مشخص و واضح تبیین شد که بر مبنای آن ساختار فکری و ساختار فهمی عربستان نسبت به معادلات بین‌المللی تاحدودی تغییر کرد:

  • نکته اول این بود که بخشی از خرید‌های کلان نظامی چندصد میلیارد دلار‌ی، در روز واقعه کارایی لازم را نداشتند. بعد از آن اختلافی بر سر سیستم پاتریوت میان عربستان و آمریکا شکل گرفت.
  • نکته دوم اینکه عربستان پس از ناامیدی از آمریکا در ماجرای آرامکو و از دست رفتن پشتوانه امنیتی خود در منطقه، پس از سال‌ها خود را تنها دید. از طرفی آمریکا در یک معادله هزینه فایده و ریسک عمل کرد و عملاً اقدام مشخصی در ارتباط با مسئله آرامکو علیه ایران انجام نداد.

لذا موارد گفته شده تهدیدهایی جدی را نسبت به ذات سیاست و حکومت در عربستان که از بدو تأسیس این نظام آغشته از سه عنصر آل‌سعود، عنصر وهابیت و عنصر حمایت خارجی بود ایجاد کرد.

تغییر ناگهانی رابطه عربستان با ایران

 در ارتباط با رابطه ایران و عربستان تا دو سال پیش هرگونه درخواستی از سمت ایران حتی در سطح تعامل آکادمیک یا تعامل نهاد‌های فکری و نهادهای تحقیقاتی توسط طرف عربستانی مردود و مرجوع می‌شد. اما از حدود دو سال پیش به یکباره مشاهده کردیم که عربستانی‌ها سیاست خودشان را تغییر دادند. آن‌ها توسط دیپلمات‌هایی مشخص و به‌صورتی مرتب درکنفرانس‌ها، جلسات غیرعلنی و غیررسمی حضور پیدا کرده و دررابطه با ایران با لحنی ملایم و بدور از تنش صحبت می‌کردند. این درحالی بود که در سال‌های پیش، لحنی بشدت تند و ائتلاف‌سازانه داشتند و تمامی کشورهای خاورمیانه همگام و هم نظر باهم صحبت‌های آنان را تأیید می‌کردند. اما امروزه دیگر صحبت از ائتلاف‌سازی پشت میزها نیست. در کنفرانس قطر، تیم عربستانی این مسئله را مطرح می‌کرد که اعتماد سابق به‌طرف آمریکایی را ازدست داده‌اند و آمریکا را یگانه حامی و نجات بخش خودشان نمی‌دانستند. همچنین این نکته را مطرح کردند که آمریکا محدودیت‌هایی را برایشان قائل شده و این‌درحالی است که چین این محدودیت‌ها را قائل نیست. لذا می‌توان بیان کرد که عربستان حیطه «عمل مستقلی» در عرصه‌های مختلف برای خود ایفا کره است و در این راستا اقداماتی در حال پیگیری است:

  • مسئله موشکی: عربستان سیستم موشکی را بدون همراهی آمریکا و حتی با چین پیش می‌برد؛
  • غنی‌سازی اورانیوم: مذاکرات عربستان با آمریکا به دلیل فشارهای رژیم صهیونیستی و آن نوع نگاهی که در آمریکا در ارتباط با غنی‌سازی اورانیوم در داخل خاک عربستان وجود دارد، به نتیجه‌ای نمی‌رسد و همین مذاکرات به نوعی به طور غیررسمی با طرف چینی در حال انجام است.
  • کریدورهای بین‌المللی و ابتکار یک کمربند-جاده: در این طرح عربستان دروازه ورود چین به خاورمیانه است. لذا آن‌ها به یک جمع‌بندی‌ رسیده‌اند که باید تعادلی در پشتوانه‌ها یا ائتلاف‌های غربی-شرقی ایجاد کنند.

 

کاهش حضور نظامی آمریکا در منطقه

به نظر می‌رسد که کمرنگ‌تر شدن حضور نظامی آمریکا در منطقه در کوتاه مدت یا در وهله اول باعث دلگرمی ایران و به عنوان نتیجه فشارهای ایران در واکنش به ترور سردار سلیمانی ارزیابی می‌شود که نتیجه‌بخش و موفقیت‌آمیز بوده است. اما از نگاهی دیگر به نظر می‌رسد که کاهش حضور نظامی مستقیم آمریکا در منطقه، توانایی کشوری مثل ایران را برای فشار آوردن یا برای واکنش نشان دادن به اعمال فشارهای غیرقانونی آمریکا در عرصه‌های دیگر کم می‌کند و دست ایران را محدود می‌کند.

در رابطه با اینکه جهان آینده چگونه خواهد بود، آمریکا از قدرت مستقیم به قدرت هوشمند و قدرت ترکیبی رسیده است که این را در عرصه‌های مختلف اعمال می‌کند. از طرفی اولویت منطقه خاورمیانه برای آمریکا کمتر از گذشته شده است. مسئله جنگ اول و دوم خلیج فارس اشتباهات آمریکا نبودند. حتی آن عددی که در رابطه با هزینه‌های نظامی‌گری آمریکا در منطقه حدود هفت هزار میلیارد دلار ذکر شده است، به‌نظر یک «پولشویی» در درون سیستم آمریکا است. چراکه صورتحساب‌هایی غیرشفاف و غیرمنطقی ارائه می‌دهند. لذا می‌توان گفت که می‌بایست پروژه‌ای حول محور منابع افغانستان و عراق و یک محیط تاریک و غیرشفاف جهت پولشویی به‌وجود می‌آمد. اما سرانجام این پروژه به انتهای خود نزدیک شد و آن سود سابق خود را ازدست داد.

آمریکا امروزه قصد دارد بر جاهایی که هزینه فایده در آن‌ها کمتر است تمرکز کند. درکوتاه مدت آمریکا با عربستان چالشی ایجاد نخواهد کرد، بلکه صرفاً درحد مطبوعاتی عربستان را به علت نزدیکی به ایران و کاهش تنش درمنطقه درشرایطی که برجام به نتیجه نرسیده است، نقد می‌کنند. دراین زمینه استراتژی کلان آمریکا در اولویت قرار ندارد و آمریکا این مسئله را یک مسئله حیاتی برای اینکه ایران بتواند تحریم‌ها را دور بزند، نمی‌بیند؛ لذا دراین شرایط عربستان آزادی عمل را به دست می‌آورد.  






دریافت گواهینامه

فایل های مورد نیاز

دستور العمل مقاله فارسی
   
دستور العمل مقاله انگلیسی
   
فونت های مورد نیاز

پوستر همایش

© کلیه حقوق این وب سایت محفوظ می باشد .
طراحی و پیاده سازی شده توسط : همایش نگار ( ویرایش 10.0.5.3)